قسمت هفتم داستان دابل اسی (خیالات بزرگ)

هانی:دیشب.....چی شده بود؟؟؟؟دیشـــــــــــب.....چی شـــــــــــــــــــــــــــــد؟؟؟؟



هانا:منم چیزی نمیدونم.....ما....چرا اینجاییم؟؟؟؟



بلند شدم....تو آینه خودم رو نگاه کردم....



واااااااااااااااااای چرا ان قدر ژولیده بودم؟؟؟؟



هانی همچنان تو شوک بود.....ک یهویی یکی تق تق در زد....



هر دومون برگشتیم سمت در....



من فوری پریدم درو باز کردم و با دیدن کیو جیغ کشیدم.....



چــــی؟؟؟؟ما هنوز اونجا بودیم؟؟؟؟مگ دیشب چ اتفاقی افتاد؟؟؟



کیو:چی شده؟؟؟؟چرا ان قدر متعجب شدی؟؟؟



بعد خندید و گفت:آها.....حتما چیزی یادتون نیست....واقعا متاسفم من مطمئنم جعبه پایینی ها مال نوشابه های بدون الکل بود ولی.....نمیدونم....ب هر حال بیاین بیرون....وقت صبحونست....



بعد ی نگاه کجکی انداخت وگفت:البت هر وقت آماده شدین....



بعدم لبخندی زد و رفت....



من ک همینطوری فقط خشکم زده بود....



هانی:نکنه دیشب ب جای نوشابه چیز دیگه ای خوردیم و مست کردیم؟؟؟؟و......!!!



من ک داشت اشکم درمیومد....خودمو ول کردم....



عصبانی و ناراحت بودم....



هانی:ممکنه دیشب اتفاق دیگه ای هم افتاده باشه؟؟؟یا مثلا ممکنه ما قبل از اومدن...........



بلند گفتم:خفــــــه شــــــــــــــــــــــو....



اصلا دلم نمیخواست ب مزخرفاتش گوش بدم...چرا؟؟؟؟نمیدونم....ولی مث این ک واقعا میترسیدم واقعیت داشته باشن....ب هر حال من ک چیزی از شب پیش یادم نمیومد....



اونم فوری ساکت شد و دیگ چیزی نگفت....







وقتی پامو از در گذاشتم بیرون بدنم میلرزید.....هانی هم از پشتم آروم آروم میومد....



آهسته آهسته رفتیم تا رسیدیم ب آشپزخونه و اونا ما رو دیدن....



وااااااااااااااااای.....همشون هم ک اونجا بودن....حتی هیون....



جونگی:بـــه....صبح بخیر....بیاین اینجا ی چیزی بخورید....



نمیدونم.....اصلا چی باید میگفتم؟؟؟؟تو اون شرایط....آآآآآآآآآآآآآخ.....هـــی.....



هیون پوزخندی زد و بلند شد اومد سمت ما.....



رو ب رومون وایستاد و گفت:من ماجرای دیشبو شنیدم....گمونم مدیون شمام....



و بعد پشتمونو و گرفت و هل داد ب سمت میز.....



کنار میز وایستادیم....اصلا نمیتونستم حرکتی از خودم نشون بدم....خیلی خجالت میکشیدم....



همش با خودم فک میکردم نکنه دیشب اتفاقی افتاده باشه....



هیون:نوچ....بشینین دیگ....



و بعد دو تا صندلی برامون عقب کشید....



ما هم دیگ فقط نشستیم....



بقیه داشتن میخوردن....



یونگی:شما نمیخورید؟؟؟؟



جونگی:ب نظر میرسه هنوز از بابت دیشب حالتون زیاد خوب نی....اینا همه از بابت نابغه ایست ک اینجا پرورش دادیم ک حتی جای وسایل رو تو یخچال خودش هم بلد نی نمیتونه قبل از این ک اونو بیاره چک کنه ببینه چیه اصلا....



کیو:هـــی.....من ک این کارو از قصد نکردم....واقعا معذرت میخوام....



هانی:ما....مـــا دیشب دقیقا چی کار کردیم؟؟؟؟



هیونگ:چیزی یادتون نمیاد؟؟؟؟هیچی؟؟؟؟



هانا:آه....ما دیشب برای اولین بار تو عمرمون مست کردیم طبیعی هاگ عوارضش بیشتر باشه....



یونگی:از کجاش رو یادتون نی؟؟؟؟؟؟؟از اونجایی ک میخواستین خودتونو از پشت بوم بندازین؟؟؟از اونجا ک رفتین توی اتاق هیون؟؟؟یا....دیشب خیلی اتفاقا افتاد...



چشمام هفت تا شد....



ما دیشب چ گــــــــــــــــــــــــــــهـی خوردیم؟؟؟؟!!!.....



مو ب تنم سیخ شده بود....



هانا:منظورتون چیه؟؟؟؟من....من واقعا هیچ کدوم از اینایی ک شما گفتین....یادم نیست.....



یعنی چی؟؟؟؟ما دیشب رفتیم توی اتاق ی مرد مست چی کار؟؟؟؟و....و.....ما میخواستیم خودمونو از پشت بوم بندازیم؟؟؟!!!!هنوز اون قدر هم بدبخت نشدم ک از این کارا بکنم....



هیون:نترسونشون.....نگران نباشید....شما فقط اومدید داخل....کاری نکردید....



جونگ مین:هههه....فقط رفتین تو و اشتباهی یکیتون افتاد رو هیون.....



هانی:میشه ی بار درست توضیح بدین دیشب چی شده؟؟؟



درسته....میمیرن اگ یکیشون عین آدم کل ماجرا رو بگه؟؟؟؟مث این ک ب زجرکش کردن ما علاقه زیادی دارن.....



کیو:دیشب شما بعد از این ک مست کردین رفتین کناره پشت بوم....هردوتون با هم میگفتین و میخندیدین و از لبش هم بالا رفتین....وووووی....خیلی ترسناک بود...دو تا آدم کاملا مست رو لبه پشت بوم وایستاده بودن....حتی میگفتین دوست دارین از اینجا پرواز کنید برید پایین....خلاصه این ک ب زور اوردیمتون پایین بعدم خواستیم ببریمتون توی یکی از اتاقا ک لااقل بتونید بخوابید و از این حالت هم دربیاید اما شما ها ب جای این ک برید توی اتاق رفتین توی اتاق بغلی و هر دوتون ب هم گره خوردید و افتادید رو هیون ک اونجا خواب بود....بدبخت یهو بیدار شد....بعدشم بالاخره بردیمتون اونجا و شما هم خوابیدید....



جونگی:ههه....لازم نبود همشو بگی...ب هر حال هرچی بود دیگ گذشته....خب حالا بهتره صبحونه بخورید....



من ک فقط دلم میخواست آب شم برم زیر زمین....واااااااااااااای....یعنی واقعا.....آآآآآآآآیش.....حتی فکر کردن بهش عذابم میده....



هانا:متاسفم....مث این ک....دیشب خیلی دردسر درست کردیم...



هیون:اشکال نداره شما مست بودین....این کارا رو از قصد انجام نمیدادین....



کیو:من نمیخواستم با تعریف کردن ماجرا اینطوری موذبتون کنم....اگ میدونستم این کارو نمیکردم...پس اصلا فراموشش کنید...



هانی:اه....آآآره....همین بهتره....







من و هانی تو اتاق داشتیم حاضر میشدیم....



هانا:فک کنم دیشب بدترین شب زندگیم بوده....



هانی:نمیدونم چرا....چطوری این اتفاق افتاد؟؟؟؟آخه چرا بطری ها رو اشتباه اورد؟؟؟؟ااااااااااااااااایـــش....



هانا:مهم نیست....همون طور ک اونا گفتم فراموشش کنیم بهتره....واقعا اینطوری احساس بدی دارم....ما ک دیگ نمیتونیم در اون مورد کاری بکنیم....



هانی:بدترین خصوصیتت بی خیال بودنته....



هانا:ب نظرت من بی خیالم؟؟؟؟حتی اگ اینطورم باشه توی چنین موقعیتی بهترین کاره....



هانی:آه....دارم دیوونه میشم....آآآآه....



هانا:خیلی آه و ناله میکنی....بیا زودتر بریم....



ولی یهو صدای ی مردو شنیدیم.....مطمئنم هیچکدوم از دابل نبودن....



هانی:ها؟؟؟؟.....این کیه؟؟؟؟



هانا:نمیدونم....بریم بیرون؟؟؟



و رفتیم و دم در وایستادیم....



ی مرد بلند قد اونجا وایستاده بود و داشت راجع ب کنسرتی ک چند روز پیش برگزار شد حرف میزد....





تا چند ثانیه بعد از طرز حرف زدنشون فهمیدیم رئیس کمپانی هستن ایشون....



چشم رئیس ک ب ما خورد حسابی تعجب کرد....



رئیس(ک اسمشو فعلا نمیدونیم):هوم؟؟؟؟هیون....اینا کین؟؟؟؟این موقع صبح اینجا چی کار میکنن؟؟؟؟دیشب اینجا خبری بوده؟؟؟؟

موضوعات: داستان,

[ بازدید : 308 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 4 دی 1393 ] 21:39 ] [ ♥AI♥ ]

[ ]

ساخت وبلاگ تالار مشاور گروپ لیزر فوتونا بلیط هواپیما تهران بندرعباس اسپیس تجهیزات عقد و عروسی تعمیر کاتالیزور تعمیرات تخصصی آیفون درمان قطعی خروپف اسپیس فریم اجاره اسپیس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]